خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

خوب نیستم

کاش آدمای دور و برمون اونقدر بالغ میبودن که وقتی از آدم میپرسن "حالت چطوره؟" آدم سینشو صاف کنه، با شهامت و احساس اطمینان بگه "خوب نیستم"! 

و بعدش لازم نباشه براشون توضیح بده چرا خوب نیست، بلکه دیگه خیالش راحت باشه که به اونایی که اطرافشن فهمونده که خوب نیست و حالا اونام هواشو بیشتر دارن. 

این روزا به هرکی بگی خوب نیستم طولی نمیکشه که بازخوردشو میبینی و پیش خودت میگی" کاش نمیگفتم"!

آدمای این روزگار هنوز اونقدر بالغ نشدن...

به قول یه بزرگی، آدم بعضی وقتا نه عاشقه، نه دلش شکسته، نه دلی رو شکسته، نه هییییچی... بلکه فقط خسته است، فقط حالش خوب نیست، همین!

زنــان قـــوی



زنــان قـــوی،
دردهـــای خـــود را
مــــانند کفـــش پـــاشنه بلــند می پوشـــند،
مـــهم نیـــست چـــقدر اذیت میـــشونـــد،
شــما فقـــط زیبــایی آنــها را می بینید...

قضاوت

هیچ کس حق ندارد درباره ی شما قضاوت کند، چون دقیقا نمی داند چه چیز بر شما گذشته است...

شاید مقداری از سرگذشتتان را شنیده باشند، اما هرگز آنچه در قلــــــب خود حس کرده اید حس نکرده اند!!!

حدس


و حدس می زنم شبی مرا جواب میکنی

و قصر کوچک دل مرا خراب میکنی

سر قرار عاشقی همیشه دیر کرده ای

ولی برای رفتنت عجب شتاب میکنی

من از کنار پنجره تو را نگاه میکنم

و تو به نامدیگری مرا خطاب می کنی

چه ساده در ازای یک نگاه پاک و ماندنی

هزار مرتبه مرا ز خجلت آب میکنی

به خاطر تو من همیشه با همه غریبه ام

تو کمتر از غریبه ای مرا حساب میکنی

و کاش گفته بودی از همان نگاه اولت

که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی



-مریم حیدر زاده

اتوبوس ابدی


باید اتوبوسم را عوض کنم

این صدمین

و یا شاید هزارمین

اتوبوسی بود که سوار شدم

و باز هم

 تو در صندلی آخر آن نبودی...!!!



-پاکبار

رفتم ببینمش، نشد!

رفتم ببینمش، نشد!

                               همان که اینروزها دلت برایش تنگ میشود

رفتم ببینمش تا بداند

                             حسودی نمیکنم به او

                                                            برای داشتن تو

اما... 

           همینکه رسیدم 

                                   چشمهایم در کاسه سرم ترکیدند

و آنسوتر صدای زنی....




-پاکباز


آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام

می‌توانی که فریبم بدهی با نظری
پنجه‌انداخته‌ای سوی شکار دگری

آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود می‌نگری

آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من می‌گذری

مرهمی‌بهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری

هیمه بر هیمه‌ ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری

نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری



-اعظم سعادتمند

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود

تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود
سر قرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود

به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود

کـنـار قـله های غـم نخوان برای سنگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود

بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود

چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود ..


-کاظم بهمنی

دختر رویاهای من

 


چشم و ابروی قشنگ


قد بلند و اندام کشیده

موهای گندمی

و.....

من نمیگم اینا بده ها!

ولی دختر رویاهای من

باید شعر بلد باشه :-)


-پاکباز

آنا گاوالدا

من آدم نرفتن ام ،
آدم دوست موندن،
یا اصلا آدم دیر رفتن ام ،
خیلی دیر ...
اما وقتی برم ،
دیگه آدم برگشتن نیستم.
آدم مثل قبل شدن نیستم.
باور کن !!


-آنا گاوالدا

اوریانا فالاچی



معلوم نیست انسان چرا همیشه عاشق کسی میشود که شایستگی عشقش را ندارد شاید این تنها راه برای بازیافتن تعادل از دست رفته ی دنیایی است که در آن زندگی می کنیم.

این قدیمی ترین نوع خود آزاری است عشق ورزی به کسی که قادر به عشق ورزی نیست ، و احمقانه ترین نوع آن ...




-اوریانا فالاچی، پنه لوپه به جنگ می‌رود

دوئل



باید حواسم به آخرین تیک ساعت باشد

باید همه وجودم گوش شود

و آخرین تیک را قبل از تو بشنوم

باید قبل از تو برگردم

قبل از تو اسلحه بکشم

و قبل از تو...

به خودم شلیک کنم!



-پاکباز

افسانه پلنگ و ماه



ماه و پلنگ برای ادبیات کهن فارسی هیچ تداعی معنا داری ندارد اما در ادبیات معاصر مجموعه ای غنی و زیبا از داستانها ، شعرها و ترانه ها با عنوان " ماه و پلنگ"  خودنمایی می کند .

ندرتا در باره ی ارتباط این دو موجود مرموز سخن به میان آمده و سبب این تلمیحات برای مخاطب نا آشنا، مبهم است


افسانه ای چینی چنین است که: پلنگ های وحشی ودست نیافتنی ، همگی به یک نوع می میرند.
هنگامی که پلنگ ها به بلوغ کامل می رسند و به هر چه خواستند رسیدند؛ بر مرتفع ترین نقطه ممکن می روند وبرای   بدست آوردن  آنچه تا حال طعم مرگ آفرین پنجه شان را نچشیده تلاش می کنند.آری ماه را نشانه می روند . دورخیزی می کنند و جهش.. آنقدر برجهش های خود می افزایند که سرانجام کمرشان می شکند و ...



در ادامه نمونه ای از ابیات غزل هایی رو آوردم که ماجرای پلنگ و ماه رو زیبا به تصویر کشیدن:



خیال خــام پلنگ من بـــه سوی ماه جهیدن بود

... و ماه را ز بلندایش به روی خاک کشیدن بود

پلنگ من ـ دل مغرورم ـ پرید و پنجــه بـــه خالی زد

که عشق ـ ماه بلند من ـ ورای دست رسیدن بود

                                                            حسین منزوی



ای پلنگ از کوه بالا رفتنت بیهوده است

از کمین بیرون مزن امشب شب مهتاب نیست

                                                            فاضل نظری



پلنگ سنگی دروازه‌ های بسته شهرم
مگو آزاد خواهی شد که من زندانی دهرم

                                                            فاضل نظری



پیشانی ات سیاه مبادا به ننگ ها
ای ماه ! ای مراد تمام پلنگ ها

                                                            علیرضا بدیع



تو آهوی رهای دشت های سبزی اما من
پلنگ سنگی دروازه‌های بسته شهرم

                                                            فاضل نظری




من محال است به دیدار تو قانع باشم
کی پلنگی شده راضی به تماشا از ماه

                                                          فاضل نظری


منابع: تبیان، چرتاق، دیدگاه نو

دریاچه کیو

تانگوی عاشقانه پاییز و دریاچه کیو

دریاچه کیو

تانگوی عاشقانه پاییز و دریاچه کیو

شاملو

دلهای ما که بهم نزدیک باشد،


دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم


دور باش اما نزدیک ...


من از نزدیک بودن های دور می ترسم ...



-شاملو

چَش سیایی که وَنه ازگِل عشقی دِ کِلِم

چَش سیایی که وَنه ازگِل عشقی دِ کِلِم
وِش گوتِم سوختِمَه گوت کِش نکو اوفیش دِلِم

رنگ دل بی وِ گَنِل پا غزل اوما دِ رِکُو
گیسِ نازش وَنَه طوقی دِ جفا دور مِلِم

آسمو تارَه ، زِمی تَپ سُرَه ، دل دُشمِ دِ پی
جَعدَه باریکَه کُلِش تاشَه خدایا نَگِلِم

بایِه شونِ تَشِ دل بی همه شو مِرژِنِ دوس
چی کَواوی سَرِتَش میده وِ چش پیلَه پِلم

قورِ مِن سیل خُمارش کَنَه وا ناخُن غم
چی کَموتَر قش گُسنِه دِ هوا بی اجلم

ائقِدر نازِکَ دل یارِ  رنینِم وه قِصه
اشکنامِش که گوتم نوم خدا وی شِپِلِم

غم دِرآغِل دل تو دارِمِ وا زور گِرِت
بی کَس اُفتامه دِ قَپ شیر و نِمی کَه دَ وِلِم

عاشقی زیچِ دلِم بی نَکَشی دس دِ سَرِم
چی غِریوی که دلش بِیرَه ایواره کِسِلم

ریچارد باخ

عیبی ندارد عادی رفتار کنی.
به این شرط که
عادی "احساس" نکنی!



- ریچارد باخ

ای روزهای خوب که در راهید


ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشتِ لحظه ها به در آیید ..



- قیصر امین پور

رضا براهنی - با توام ایرانه خانم زیبا!

دق که ندانی که چیست گرفتم دق که ندانی تو خانم زیبا 
حال تمامَم از آن تو بادا گر چه ندارم خانه در این جا خانه در آن جا 

سَر که ندارم که طشت بیاری که سر دَهَمَت سر 

با توام ایرانه خانم زیبا! 

 

شانه کنی یا نکنی آن همه مو را فرق سرت باز منم باز کنی یا نکنی باز 

آینه بنگر به پشت سر آینه بنگر به زیرزمین با تو منم خانم زیبا 

چهره اگر صد هزار سال بماند آن پشت با تو که من پشت پرده‌ام آنجا 

کاکل از آن سوی قاره‌ها بپرانی یا نپرانی با تو خدایی برهنه‌ام آنجا 

بی‌تو گدایم ببین گدای کوچه‌ی دنیا  

با توام ایرانه خانم زیبا!

   ادامه مطلب ...

دکتر رضا براهنی

همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
بر روی برگها و، در "درکه" وَ باد می وزد وَ برف می بارد وَ من تنها نیستم
هر روز از گلفروشی"امیر آباد" یک شاخه گل می خریدم تنها یک شاخه
_ اما چه چشم هایی، هان! انگار یک جفت خرما _
و موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
سیگار می کشم می خندی هر روز یک شاخه گل
آنگاه یاد زمان هایی می افتم که یک الف بچه بودم
و در زمستان های تبریز
کت پدرم را به جای پالتو می پوشیدم


  ادامه مطلب ...