کاش آدمای دور و برمون اونقدر بالغ میبودن که وقتی از آدم میپرسن "حالت چطوره؟" آدم سینشو صاف کنه، با شهامت و احساس اطمینان بگه "خوب نیستم"!
و بعدش لازم نباشه براشون توضیح بده چرا خوب نیست، بلکه دیگه خیالش راحت باشه که به اونایی که اطرافشن فهمونده که خوب نیست و حالا اونام هواشو بیشتر دارن.
این روزا به هرکی بگی خوب نیستم طولی نمیکشه که بازخوردشو میبینی و پیش خودت میگی" کاش نمیگفتم"!
آدمای این روزگار هنوز اونقدر بالغ نشدن...
به قول یه بزرگی، آدم بعضی وقتا نه عاشقه، نه دلش شکسته، نه دلی رو شکسته، نه هییییچی... بلکه فقط خسته است، فقط حالش خوب نیست، همین!
هیچ کس حق ندارد درباره ی شما قضاوت کند، چون دقیقا نمی داند چه چیز بر شما گذشته است...
شاید مقداری از سرگذشتتان را شنیده باشند، اما هرگز آنچه در قلــــــب خود حس کرده اید حس نکرده اند!!!
که بعد من دوباره دوست انتخاب می کنی
-مریم حیدر زاده
باید اتوبوسم را عوض کنم
این صدمین
و یا شاید هزارمین
اتوبوسی بود که سوار شدم
و باز هم
تو در صندلی آخر آن نبودی...!!!
رفتم ببینمش، نشد!
همان که اینروزها دلت برایش تنگ میشود
رفتم ببینمش تا بداند
حسودی نمیکنم به او
برای داشتن تو
اما...
همینکه رسیدم
چشمهایم در کاسه سرم ترکیدند
و آنسوتر صدای زنی....
میتوانی که فریبم بدهی با نظری
پنجهانداختهای سوی شکار دگری
آه! دیوانه ی آن لحظه ی چشمان توام
که پلنگانه به قربانی خود مینگری
آنچنان رد شو که آشفته کنی موی مرا
ای که آسوده دل از بیشه ی من میگذری
مرهمیبهتر از این نیست که زخمم بزنی
عشق، آماده بکن خنجر برنده تری
هیمه بر هیمه ی این آتش سوزنده بریز
تا از آن جنگل انبوه نماند اثری
نکند بوی تو را باد به هر جا ببرد
خوش ندارم دل هر رهگذری را ببری
-اعظم سعادتمند
تکـه یخی که عـاشـق ابــر ِ عـذاب می شود
سر قرار عـاشـقی همیـشـه آب می شود
به چشم فرش زیـر پـا سقف که مبتلا شود
روز وصـالشان کسی خانه خـراب می شود
کـنـار قـله های غـم نخوان برای سنگ ها
کوه که بغض می کند سنگ،مذاب می شود
بـاغ پر از گُلی که شب نظر به آسـمـان کند
صبح به دیگ می رود ؛ غنچه گلاب می شود
چه کـرده ای تـو بـا دلم که از تو پیش دیگران
گلایه هم که می کنم شعر حساب می شود ..
-کاظم بهمنی
چشم و ابروی قشنگ
قد بلند و اندام کشیده
موهای گندمی
و.....
من نمیگم اینا بده ها!
ولی دختر رویاهای من
باید شعر بلد باشه :-)
معلوم نیست انسان چرا همیشه عاشق کسی میشود که شایستگی عشقش را ندارد شاید این تنها راه برای بازیافتن تعادل از دست رفته ی دنیایی است که در آن زندگی می کنیم.
این قدیمی ترین نوع خود آزاری است عشق ورزی به کسی که قادر به عشق ورزی نیست ، و احمقانه ترین نوع آن ...
-اوریانا فالاچی، پنه لوپه به جنگ میرود
باید حواسم به آخرین تیک ساعت باشد
باید همه وجودم گوش شود
و آخرین تیک را قبل از تو بشنوم
باید قبل از تو برگردم
قبل از تو اسلحه بکشم
و قبل از تو...
به خودم شلیک کنم!
ماه و پلنگ برای ادبیات کهن فارسی هیچ تداعی معنا داری ندارد اما در ادبیات معاصر مجموعه ای غنی و زیبا از داستانها ، شعرها و ترانه ها با عنوان " ماه و پلنگ" خودنمایی می کند .
ندرتا در باره ی ارتباط این دو موجود مرموز سخن به میان آمده و سبب این تلمیحات برای مخاطب نا آشنا، مبهم است
افسانه ای چینی چنین است که: پلنگ های وحشی ودست نیافتنی ، همگی به یک نوع می میرند.
هنگامی که پلنگ ها به بلوغ کامل می رسند و به هر چه خواستند رسیدند؛ بر مرتفع ترین نقطه ممکن می روند وبرای بدست آوردن آنچه تا حال طعم مرگ آفرین پنجه شان را نچشیده تلاش می کنند.آری ماه را نشانه می روند . دورخیزی می کنند و جهش.. آنقدر برجهش های خود می افزایند که سرانجام کمرشان می شکند و ...
در ادامه نمونه ای از ابیات غزل هایی رو آوردم که ماجرای پلنگ و ماه رو زیبا به تصویر کشیدن:
حسین منزوی
فاضل نظری
فاضل نظری
علیرضا بدیع
فاضل نظری
منابع: تبیان، چرتاق، دیدگاه نو
دلهای ما که بهم نزدیک باشد،
دیگر چه فرقی می کند که کجای این جهان باشیم
دور باش اما نزدیک ...
من از نزدیک بودن های دور می ترسم ...
-شاملو
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه!
ای روزهای سختِ ادامه!
از پشتِ لحظه ها به در آیید ..
- قیصر امین پور
همیشه وقتی که موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
بر روی برگها و، در "درکه" وَ باد می وزد وَ برف می بارد وَ من تنها نیستم
هر روز از گلفروشی"امیر آباد" یک شاخه گل می خریدم تنها یک شاخه
_ اما چه چشم هایی، هان! انگار یک جفت خرما _
و موهایم را از روی ابروهایم کنار می زنم آنجا نشسته ای
سیگار می کشم می خندی هر روز یک شاخه گل
آنگاه یاد زمان هایی می افتم که یک الف بچه بودم
و در زمستان های تبریز
کت پدرم را به جای پالتو می پوشیدم