ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | ||||
4 | 5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 |
11 | 12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 |
18 | 19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 |
25 | 26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
وقتی تو، رفتنی باشی
وقتی تو دلت گیر این خانه و این پنجره ها نباشد
وقتی دلت هوای نشستن و تماشای غروب خورشید در ایوان خانه دیگری داشته باشد
وقتی هر بعد از ظهر دلت هوس چای این قوری چینی و این سماور کهنه را نکند
وقتی شمعدانی های کنج این حیاط زرد شده باشند و تو یادشان نکنی
وقتی چشمت را روی اینکه من بی تو سردم میشود اینجا ببندی
وقتی چمدانت آماده باشد که تو یکی از همین عصرهای بیحوصله بیایی و دستش را بگیری و با خودت سفریش کنی
اصلا وقتی چمدان داشته باشی
باید شعر را بوسید ، کناری گذاشت و برایش فاتحه خواند
آخر من که چیزی نداشتم تا نثارت کنم
جز همین شعرهای وامانده
که هیچکدامشان عرضه نگه داشتن تو را نداشتند…
-پاکباز