خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

شیطان و فرشته

یه حس خاصی دارم... شیطونه یه چیز میگه، دلم یه چیز! راستش دلم حرفای خیلی خوبی میزنه ولی خدایی حرفای شیطونه خیلی جذاب تره. البته منو که همه میشناسن، معمولا پیرو دلمم ولی خب... شیطونه رو هم همه میشناسن، آدم ناکسیه لامصب، همه رو گول میزنه!  البته خب من که آدم قوی هستم و به "این سادگیا" گول نمیخورم ولی ناگفته هم نمونه گول نخوردن از این یکی به "این سادگیا"م نیست!

درهرحال... فعلا که فقط دارم بینشون میز میذارم و صندلی تا بشینن و مذاکره کنن، نتیجه مذاکراتشونم واسه من فصل الخطابه چونکه میدونید من آدم اخلاق مدار و قانون گرایی هستم، حتی قوانین نانوشته. 

راستش.... راست راست راستش... من با اینکه کااااملا بی طرفم ولی ته دلم دوس دارم شیطونه مذاکرات رو ببره :-)




-پاکباز

اندازه


داشتم به تو فک میکردم. میدونی هر وقتی بهت فکر میکنم چی میاد تو ذهنم؟


اندازه ای نیستی که به من لطف کنی!!!


همین!!!

باران پاییزی

بیچاره پاییز...

دستش نمک ندارد!!

این همه باران به آدم ها میبخشد اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.


خودمانیم ...

تقصیر خودش است؛

بلد نیست مثل "بهار" خودگیر باشد تا شب عیدی زیرلفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد!!


سیاست "تابستان "هم ندارد که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند.


بیچاره .....

بخت و اقبال "زمستان" هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد!


او   "پاییز" است

 رو راست و بخشنده!


ساده دل

 فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد.روزی.. جایی...لحظه ای...

از خوبیهایش یاد میکنند!!


خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند…

عادت آدمها همین است …!!


یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای!


دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگهایت میگذارند و میگذرند


 تنها یادگاری که برایت میماند... "صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست"....!


ناراحت نباش پاییز!!

این مردم سالهاست به هوای بارانی میگویند… خراب!!

قلب شکسته


نه دیگه،...


این واسه ما دل نمیشه.

حفره

از یه مرحله ای به بعد دیگه هیچی جای اون حفره بزرگی که تو روح آدم درست شده رو نمیتونه پر کنه... آدم روزها و ماه ها و سالها دنبالش میگرده و حتی بعضی وقتام پرش میکنه ولی چون جنسش اصل نیست حسابی نچسبه!!! وا میره از هم... باز آدم میمونه و یه حفره خالی بزرگ تو قلب و روحش که دیگه حتی واسه پر کردنشم تلاش نمیکنه! چون میدونه که پر نمیشه



-پاکباز

قانون نقص روح

کاش میشد آدما رو مثل خیلی چیزای دیگه باهم ادغام کرد... انگار یه قانون نا نوشته تو طبیعت هست که هیچکس نمیتونه جای بیشتر از یه نفرو پر کنه!!! یه نفرام که همیشه خیلی خیلی هم که خوب باشن باز خیلی خیلی چیزا رو کم دارن!

کاش میشد یه نفر تو زندگی هر کسی پیدا بشه که با بودنش دیگه نیازی به گشتن دنبال خیلی چیزای دیگه تو وجود بقیه نباشه.


پ ن: خیلیا نفهمیدن، شمام سخت نگیر

گند نزنید لطفا!!!

وقتی کسی سر و کلش تو زندگیتون پیدا میشه که بی اینکه کاری بکنه و فقط با بودنش و به واسطه اونچه که هست حالتونو خوب میکنه بیاید و یه لطفی در حق  خودتون و اون بکنید... گند نزنید لطفا!!! همیشه گند زدن خیلی آسونه اما پاک کردن یه گندکاری گاهی مدتها تلاش و جدیت میخاد که تازه شااااید، شاید بشه اثرشو از روی سنگفرش سفید رنگ یه رابطه پاک کرد. خیلی وقتا موضوع فقط این نیست که طرف مقابل رو با گندکاریهاتون رنجیده خاطر کنید یا حتی دلشو شکسته باشید بلکه گاهی نتیجه این اهمال به لجن کشیدن باورهای اون شخص در مورد  خودتون و دنیاییه که اون شخص با شما متصور میشده. البته میدونم فهم و هضم این حرفها برای خیلیا سخته چون تعداد خیلی کمی از آدمها شهامت پذیرش واقعیت رو دارن مخصوصا اگه اونو تو فنجون بریزیم و بی شکر بهشون تعارف کنیم!!!



-پاکباز

گاهی...


گاهی بی هیچ بهانه ای کسی را دوست داری،
اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی
یکی را دوست داشته باشی!




- آنا گاوالدا

در آغوش کاکتوس


آوارم کردی با اون نگاهت....


           وقتی آغوشم شد قتلگاهت

نیمه گمشده

اینکه گفتن هر کسی نیمه گمشده ای داره کاملا درست، ولی نگفتن الزاما نیمه گمشده اون شخص حتما  با خودش هم عصره!!! 

از کجا معلوم؟ شاید من نیمه گمشده همون دختری باشم که سعدی اونهمه عاشقش بود و اون حتی بهش نگاه هم نمیکرد! 

یا دختری که برای رفتن به مدرسه کفشهای پرندشو بپوشه و تو سالهای پنج رقمی زندگی کنه! 

یا اصلا شاید خارج از راه شیری تو یه سیاره دیگه داره در آرزوی داشتن من هر شب به آسمون نگاه میکنه و شعرهای فضایی میگه!

آره... مطمینا همینجوریه!!! مگه میشه کسی نیمه گمشده نداشته باشه اصلا؟؟؟



-پاکباز

امشب تمام عاشقان را دست به سرکن


امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان، با من سحرکن

بشکن سر من کاسه ها و کوزه ها را
کج کن کلاه، دستی بزن، مطرب خبر کن

گل های شمعدانی همه شکل تو هستند
رنگین کمان را بر سر زلف تو بستند

تا طاق ابروی بت من، تا به تا شد
دردی کشان، پیمانه هاشان را شکستند

تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق کار داری

امشب تمام عاشقان را دست به سر کن
یک امشبی با من بمان، با من سحر کن

یک چکه ماه افتاده بر یاد تو و وقت سحر
این خانه لبریز تو شد، شیرین بیان، حلوای تر

تو میر عشقی، عاشقان بسیار داری
پیغمبری، با جان عاشق کار داری


-محمد صالح علاء

عشق ابدی

دوست داشتن بعضیا مث یه فیلم سینمایی اکشن میمونه، سریع، پر تب و تاب و جذاب

اما.... 

محدود به زمان! 

یعنی تازه وقتی آدم با همه زیر و بمای سناریوی این دوست داشتن آداپته میشه یه دفه به خودش میاد و میبینه همه چی تموم شد!!! ولی بعضیای دیگه، دوست داشتنشون مث سریالای ترکی میمونه.... آروم آروم پیش میره اما طولانی. هرشب که آدم به خونه برمیگرده خیالش راحته که یه قسمت تازه از این سریال در حال پخشه و انتظارشو میکشه و اطمینان داره تا مدتها این روند ادامه خواهد داشت.




-پاکباز

مـی شود دســت از اعـــدام دلـــم بــرداری؟

خواهشـــی بـر لـب من هست ولـی تکـراری

مـی شود دســت از اعـــدام دلـــم بــرداری؟

 دل من مـــال تو شد پـس دل خود را مَشِـکن
بگذر از کشـتـن و ســرسختـی  وخـود آزاری

ثبــت کن محــض سند مصـــرع بعــدی مـــرا
" تــو در اعمـاق دلـــم مثـــل خدا جــا داری "

لهجه ی جاهلی وصف تو را هم عشق است
واقعــاً دســـت مـــریـــزاد عجــب ســـالاری!

حکــم سختى ست ، بیا بگـــذر و آقـــایـی کن
تو که در قصـــر دلـم حـاکم وســـردمـــــداری

 شهـــرونـدانه تقــاضــــای خــودم را گفــــتم
بررسی کـن بـه کـَـرَم چـون که تو فرمانداری

 

-جواد مزنگی

تو معروفی به دل بردن... مونالیزا به لبخندش

به تو خو کرده ام، مانند "سربازی" به "سربندش"
تو معروفی به دل بردن... مونالیزا به لبخندش
 
تو تا وقتی مرا سربار می بینی، نمی بینی-
-درخت میوه را پرُبار خواهد کرد پیوندش!

به تو تقدیم کردم از همان اول، دلت را زد...
بهای شعر هایم را بپرس از آرزومندش!

به دنیا اعتباری نیست، این حاجی بازاری
نه قولش قول خواهد شد نه پا برجاست سوگندش

گریزی نیست جز راه آمدن با مردم پابند
همیشه کفش تقدیرش گره خوردست با بندش

به غیر از رفتنت چیزی اگر هم بوده، یادم نیست
چنان شعری که میماند به خاطر آخرین بندش

چه حالی داشتم با رفتنت؟ "سربسته" می گویم
شبیه حال مردی شاهد اعدام فرزندش...

 


-حسین زحمتکش

شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟


 شده هرگز دلت مال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

نگاهت سخت دنبال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

برایت اتفاق افتاده در یک کافه ی ِ ابری
ته ِ فنجان ِ تو فال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

خوش و بش کرده ای با سایه ی ِ دیوار وقتی که
دلت جویایِ احوالِ کسی باشد که دیگر نیست؟
 
چه خواهی کرد اگر هربار گوشــــی را که برداری
نصیبت بوقِ اشغالِ کسی باشد که دیگر نیست؟

حواس ِ آسمانت پرت روی ِ شیشه های ِ مه
سکوتت جار و جنجالِ کسی باشد که دیگر نیست
 
شب ِ سرد ِ زمستانی تو هم لرزیده ای هرچند
به دور ِ گردنت شال ِ کسی باشد که دیگر نیست؟

تصور کن برای ِ عیدهـای ِ رفته دلتنگی
به دستت کارت پستال ِ کسی باشد که دیگر نیست

شبیـه ِ ماهی ِ قرمز به روی ِ آب می مانی
که سین ات هفتمین سال ِ کسی باشد که دیگر نیست
 
شود هر خوشه اش روزی شرابی هفتصد ساله
اگر بغضت لگدمال ِ کسی باشد که دیگر نیست

چه مشکل می شود عشقی که حافظ در هوای ِ آن
الا یا ایها الحال ِ کسی باشد که دیگر نیست

رسیدن سهم ِ سیب ِ آرزوهایت نخواهد شد
اگر خوشبختی ات کال ِ کسی باشد که دیگر نیست



-شهراد میدری

شوق بازآمدن سوی توام هست اما...


در شبان غم تنهایی خویش
عابد چشم سخنگوی توام
من در این تاریکی
من در این تیره شب جانفرسا
زائر ظلمت گیسوی توام
گیسوان تو پریشانتر از اندیشه ی من
گیسوان تو شب بی پایان
جنگل عطرآلود
شکن گیسوی تو
موج دریای خیال
کاش با زورق اندیشه شبی
از شط گیسوی مواج تو من
بوسه زن بر سر هر موج گذر می کردم
کاش بر این شط مواج سیاه
همه ی عمر سفر می کردم
من هنوز از اثر عطر نفسهای تو سرشار سرور
گیسوان تو در اندیشه ی من
گرم رقصی موزون
کاشکی پنجه ی من
در شب گیسوی پر پیچ تو راهی می جست
چشم من چشمه ی زاینده ی اشک
گونه ام بستر رود
کاشکی همچو حبابی بر آب

در نگاه تو رها می شدم از بود و نبود

 

ادامه مطلب ...

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

این چیست که چون دلهره افتاده به جانم

حال همه خوب است، من اما نگرانم

 

در فکر تو بستم چمدان را و همین فکر

مثل خوره افتاده به جانم که بمانم

 

چیزی که میان تو و من نیست غریبی است

صد بار تو را دیده ام ای غم به گمانم؟

 

انگار که یک کوه سفر کرده از این دشت

اینقدر که خالی شده بعد از تو جهانم

 

از سایه ی سنگین تو من کمترم آیا؟

بگذار به دنبال تو خود را بکشانم

 

ای عشق، مرا بیشتر از پیش بمیران

آنقدر که تا دیدن او زنده بمانم

 

 

-فاضل نظری

در طالعم نبود که با تو سفر کنم


در طالعم نبود که با تو سفر کنم
رفتم که رنج های تو را مختصر کنم

این روزها سکوت من از ناتوانی است
من کیستم که از تو بخواهم حذر کنم؟

هرگز مباد این که بخواهم به جرعه ای
طعم زبان تلخ تو را بی اثر کنم

آن قدر دور می شوم از چشمه های تو
تا باغ را به دیدن تو تشنه تر کنم

آن وقت با خیال تو یک رود می شوم
تا با تو از میان درختان گذر کنم

جان در ازای بوسه ی تو...حاضرم که من
بازنده ی معامله باشم، ضرر کنم

هرگز نخواستم که به نفرین و ناله ای
از ظلم تو زمین و زمان را خبر کنم

دارم به خاطر تو از این شهر می روم
شاید که دیدمت نتوانم حذر کنم



-شیرین خسروی

هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور


هر شب به ذهن خسته من میکنی خطور

بانـــــــــــــو، شبیه خودت؛ ساده - پر غرور

من خواب دیده ام که شبی با ستاره ها
از کوچـــــــه های شهر دلم میکنی عبور

یا خوابِ من مثالِ معجزه تعبیر میشود
یا اینکه آرزوی تو را میبرم به گــــــــــور

بی تو، خراب، گنگ، زمینگیر میشوم
مانند شعرهای خودم؛ شکل بوف کور

کِی میشود میان کوچه... نه، صبر کن، نیا
میترسم از حسادت این چشـم های شور

تقدیر من طلسم تو بود و عذاب و شعر
از چشــــم های شرجیت اما بلا به دور



-رسول کامرانی