-
رسول یونان
جمعه 7 آذرماه سال 1393 13:21
سالهاست تلفنی در جمجمهام زنگ میزند و من نمیتوانم گوشی را بردارم سالهاست شب و روز ندارم اما بدبختتر از من هم هست او همان کسیست که به من زنگ میزند ! - رسول یونان
-
آلبرت انیشتین
جمعه 7 آذرماه سال 1393 13:17
دوست داشتن کسی که معنی دوست داشتن را نفهمد درست مثل توضیح دادن قانون نسبیت برای مادر بزرگت است! تو فک میزنی و او بافتنی اش را می بافد... "آلبرت انیشتین"
-
سمفونى مردگان
جمعه 7 آذرماه سال 1393 13:14
وقتى آدم یک نفر را دوست داشته باشد بیشتر تنهاست. چون نمى تواند به هیچکس جز به همان آدم بگوید که چه احساسى دارد... و اگر آن آدم کسى باشد که تو را به سکوت تشویق مى کند، تنهایى تو کامل مى شود. سمفونى مردگان/ عباس معروفى
-
نجابت
جمعه 7 آذرماه سال 1393 09:06
-
بی پرده
جمعه 7 آذرماه سال 1393 07:23
میدونی دوست من... بی پرده بهت میگم، احمقانه ترین کار دنیا حلالیت خواستن از کسیه که عمرشو، احساسشو و غرورش رو به گند کشیدی. مثلا که چی؟ بذار من بهت بگم، حتی اگه خودش فریااااد کشید که حلالت کردم تو باور نکن و دلت خوش نباشه به این حرف. آدم زمانی میتونه چیزی رو به کسی ببخشه که بدونه دقیقا داره از چی میگذره. دوست ساده دل...
-
دیو و دلبر
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 17:48
زمانی که از دست کسی عصبانی هستیم فکر میکنیم با رودررو شدن باهاش و خالی کردن خشممون آروم میشیم. برای رسیدن به این رودررویی دستمونو به سمت هر دست آویزی دراز میکنیم و خودمونو به هر آب و آتیشی میزنیم... میخوایم فقط از شر ابن دیو خشم که تو سینمون زندانی شده و داره به قفسه سینمون مشت میکوبه راحت بشیم ولی... وفتی خشممون رو...
-
آزمون عشق
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 17:47
آخرین و با ارزش ترین دارایی هر مردی غرورشه، یعنی همه دنیاش یه طرف غرورش یه طرف. مردی که از غرورش به خاطر زنی بگذره مسلما دیگه برای اون زن از تمام دنیا به راحتی خواهد گذشت و هیچ چیز به اندازه همین ساده گذشتنای یک مرد زنی رو خوشبخت نمیکنه و واسه تمام عمرش بهش احساس آرامش و امنیت نمیده... حرفهای بزرگ رو همه میتونن بزنن و...
-
افسوس
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 17:46
روزهایی هست که آدم اونها رو تا ابد فراموش نخواهد کرد... روزهایی که پر هستن از لحظه های ناموزون و بی ثبات. روزهایی که آدم تا ابد حسرت تکرارشون رو داره، فرقی هم نمیکنن که بد بودن یا خوب. اگه خوب بودن که این حسرت طبیعیه و اگه بد بودن آدم تا ابد حسرت این رو میخوره که چرا؟ آخه روزها که به خودی خود بد یا خوب نیستن، این...
-
آتش و خاکستر
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 17:24
درد اونجاست که همیشه فکر میکنیم تا ابد وقت داریم. فکر میکنیم آدمها تا ابد موندنین و قلبشونم همیشه گرم میمونه. درد اونجاست که اکثر مواقع وقتی به خودمون میایم که دیگه دیر شده و از یه کوه آتیش تو قلب کسایی که روزی حرارت عشقشون داشت دنیا رو به آتیش میکشید چیزی جز خاکستر سرد نمونده . آدمها رو تا زمانی که شعله عشقشون زبونه...
-
عاشق نه، همدل!!!
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 17:20
شاید الان نه ولی بالاخره دو سال دیگه، پنج سال دیگه، اصلا بیست سال دیگه یه شبایی تو زندگی آدما پیش میان که آدم به تنها چیزی که نیاز داره همدلیه، همدلی که با تماااام قلب باشه. یه نفر به آدم بگه "غصه نخور دیوونه، خودم قربونت میرم و پشتتم مث کوه. همه دنیا فدای چشمات بشن گل من، این موضوع رو با هم حل میکنیم... مگه من...
-
دوباره سلام
پنجشنبه 6 آذرماه سال 1393 15:05
سلام. دیدین میگن هیچکس به طور اتفاقی سر راه ما قرار نمیگیره و قطعا دلیلی برای حضور هرکس در زندگی ما هست؟ باور بکنید یا نه من حتی اینکه زمانی وبلاگی به این اسم رو ساخته بودمم یادم نبود! تا اینکه چند وقت اخیر عزیزی تو مسیر زندگی من قرار گرفت و تو همین مدت کوتاه تونست این خاطره آنتیک من رو از لابلای گنجه خاطراتم بیرون...
-
اشک ها و لبخند ها
چهارشنبه 23 تیرماه سال 1389 20:19
همه ی خونه رو مرتب کرده بود و داشت از خستگی بیهوش میشد ولی نمیتونست حتی یه لحظه هم به خودش اجازه بده که استراحت کنه آخه امروز براش روز بزرگی بود. مسعود امروز صبح بهش گفت که حاجی و حاج خانم (پدر و مادرش) زنگ زدن و دارن میان و میخواد اونا رو مستقیم از فرودگاه به ویلا ببره و ازش خواست اونجا رو مرتب کنه . تمام این چند روز...
-
خیانت
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 22:53
مریم داشت تو چشمای شوهرش نگاه میکرد وقتی داشت به اون دختره میگفت من تو رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم و یک تار موی تو رو به صدتای مریم نمیدم.... هنوز یه سال از ازدواجشون نگذشته بود همه فامیل به خوشبختی مریم و شوهرش حسودیشون میشد و تا تقی به توقی میخورد هر کدوم به سهم خودشون میخواستن از آب گل آلود ماهی بگیرن و میونه...
-
فرصت
سهشنبه 22 تیرماه سال 1389 02:07
چشمای دختری که کلاه سرش بود و ابروهاشو تاتو کرده بود پر از اشک شده بود ولی خجالت میکشید بین اون همه آدمی که حتما یا از فامیل های حمید بودن یا از دوستای صمیمیش که تو اون هوای سرد غروب دی ماه اومده بودن واسه مراسم چهلم دور هم جمع بشن و یاد آقای دکتر رو گرامی بدارن (به قول همون آقایی که واسشون سخنرانی میکرد). معلوم بود...
-
خمیر بازی
دوشنبه 14 تیرماه سال 1389 16:46
سلام میدونی چیه ؟ من همیشه فک میکردم (و البته میکنم) که زندگی مثل خمیر بازیه ! میتونی ازش یه کبوتر سفید و دوست داشتنی بسازی یا یه گرگ سیاه وحشتناک. حتی اگه دوست داشتی میتونی واسه کبوترت عینکم بزاری یا چه میدونم کیف ساسمسونت بدی دستش یا واسه گرگه بال بزاری و دمشم مث دم اسب درست کنی. کلآ هر جوری که دوست داشتی میتونی...