گفتی ماهی را دوست داری، ولی آنرا در تنگ کوچکی انداختی
گفتی گل را دوست داری اما آنرا در گلدان گذاشتی
و من حالا دیگر....
میترسم از تو بخواهم دوستم داشته باشی.
پ ن: دوست من، لطفا بیا دوستیمون رو به عشق آلوده نکنیم!!!
پای عشق که به یه رابطه باز میشه خیلی چیزا خراب میشه...
انتظارای به جا و بی جا میان تو رابطه
حرفای زیادی میان تو رابطه
قید و بندای بیخودی و خودساخته میان تو رابطه
اصلا انگار عشق به جای امنیت، نا امنی میاره برای من و تو!!!
بیا فقط دوست باشیم دوست خوب من :-)
دلم میخواد برم...
دلم میخواد کوله پشتیمو بردارم، دفتر شعرمو بذارم توش، با یه خودکار و یه قاب عکس کوچیک و یه پاکت سیگار... شروع کنم به دویدن... اونقدر بدوم که شهر رو پشت صدتا تپه جا بذارم و وقتی پشت سرمو نگاه کنم که.... اصلا نه، پشت سرمم نگاه نکنم. فقط بدوم....روزها و شبها و سالها بدوم....
دوست دارم مرزها رو بی اعتنا به اسمشون پشت سر بذارم و از کنار عاشقای نشسته تو کافه های پاریس و شبای پر از صدای عود و رباب مصر و پیرمردای نشسته تو پارکهای ونیز که رد میشم براشون دستی تکون بدم و باز هم بدوم...
دوست دارم وقتی دلم گرفت دفترم رو در بیارم و همونجوری که میدوم یه شعر عاشقانه بگم... یه شعر مثل شعرای رهی.
دوست دارم حتی وقتی خوابم بدوم... اونقدر بدوم که یه جایی زیر آسمون خدا آخرش از فرط خستگی بمیرم.... مردمی که جنازمو پیدا میکنن روی سنگ قبرم بنویسن "به یاد مردی که در تکاپو جان داد" و همگی با هم بشینن کنار قبرم و از سیگارهام بکش...
-پاکباز
"مگه این تو نیستی، همونی که میگفتی ما همیشه دوست خواهیم بود؟"
پس چرا دستای من یخ بستن از تنهایی؟؟؟
کجایی یار همدردم؟ من احساسمو گم کردم!
-فاپا
زیر باران...
کمی مردانه تر قول بده!
آدمها تا همیشه،
عاشقانه های زیر باران را
به یاد میسپارند!!!
و باران را...
-پاکباز
حالم خوب است، فقط کمی دلم درد میکند!
مادر بزرگ.... یادش بخیر....
همیشه میگفت درمان دل درد، نبات است
و من.....
سالهاست نبات ندارم!!!
-پاکباز
شهرزاد همانطور که داشت با نوک انگشتش کاسه را به دنبال آخرین پسته ها زیر و رو میکرد گفت: "میدونی.... عشق همین کاسه آجیل شب یلداست. پیش اومدنش دست من و تو نیست، وقتش که برسه چه بخوایم چه نخوایم حتما اتفاق میفته و اگه وقتش نرسیده باشه هر چقدم آجیل بگیری و مهمونی بدی باز نه مزه آجیل و مهمونی شب یلدا رو میده و نه حال هواش مثل اون میشه!!! تو کاسه آجیل هر کدوممون هم با همه خوشمزگیش همیشه حداقل یه دوه فندق هست که هر چی بقیه دونه ها خوشمره بودن این یکی تلخ و لعنتیه! همه هم اینو میدونن ولی هیچکس حاضر نیست از کاسه آجیل شب یلداش بگذره به خاطر اون یه دونه یا حتی چنتا فندق تلخ! یه جورایی انگار همه این ریسک رو میپذیرن و فقط این وسط بعضیا خوش شانسن و همون اول اون فندق تلخو میخورن و بعضیا مث من همیشه آخرین دونه توی کاسشون...."
صدایش لرزید، لبخند تلخی زد و سرش با به یک طرف برگرداند. سکوتی سنگین فضای اتاق را احاطه کرد و شهرزاد داشت لبهای بالایش را گاز میگرفت و مدام ابروهایش را بالا و پایین میکرد!!!
-بخشی از رمان اعدامی، پاکباز 1393
همیشه زیادی می آیند
پولها، خنده ها، اشکها و ثانیه هام!
وقتی تو نیستی که همه شان را خرج چشمهایت کنم
خب همیشه زیادی می آیند.
بی تو...
حتی یک سکه هم در جیبم سنگینی میکند
طعم گس و شیرین خنده را فقط باید با تو فهمید
اشک را باید خرج شانه تو کرد.... بانو!
هر ثانیه که بی توام....، اضافیست!
اما....
همه چیز درست میشود....
با آنچه که من میدانم و پنجره باز و خیابان
درست میشود همه چیز!!!
-پاکباز
سلام به همه بازدید کنندگان فهیم وبلاگ خمیر بازی.
دوستانی که برای پستها نطر ارسال میکنن لطفا اسمشون رو هم درج کنن. من روزانه تعداد زیاذی نظر دریافت میکنم که تعداد زیادیشون به دلایل عدیده قابل نشر نیست اما شما یزرگواران محترم، لطف کنید در قسمت نظرات حتمانظرتون رو با اسم ارسال کنید. پیشاپیش از همکاریتون سپاسگذارم.
-پاکباز
به یاد دوستت دارم های نگفته ات که میفتم دلم تاریکخانه ای میشود در یک عکاسی قدیمی...!
-پاکباز
ﺗﻮ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪﺍﯼ ﺍﯾﻦ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ
و ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﯽ
ﮐﺴﯽﺳﺖ ﮐﻪ
ﺁﻥ ﺳﺮ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﻭﯼ ﻧﯿﻤﮑﺘﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺍﺳﺖ
و ﺗﻤﺎﻡ ﺁﻧﭽﻪ ﻣﯽﺧﻮﺍﻫﺪ ﺗﻮﯾﯽ!
ﻧﯿﻤﮑﺖﻫﺎﯼ ﺩﻧﯿﺎ ﺭﺍ ﺑﺪ ﭼﯿﺪﻩﺍﻧﺪ ...
- زویا پیرزاد
همه از من خواستند ترکت کنم
پدرم، مادرم، خواهر کوچکترم.
پدر و مادرم عاشق همند
خواهرم... عروسکش!
روزی که ترکت کردم...
همگی
دستشان در دست هم بود
و عروسکشان در آغوش!!!
خوش به حالشان...
کسی را داشتند که در کنارش
درد بی کس شدن مرا تحمل کنند!!!
-پاکباز
بارها پیش آمده است که آجری از دست یک بنا،
کیسه ای سیمان از شانه های یک کارگر
یا ورقه ای آهنی از قلاب یک جرثقیل لیز بخورد و پایین بیافتد.
بعضی دردها تا ابد انسان را آزار می دهند
پس به من حق بده
آنقدر ترس در وجودم نهفته باشد
که هر وقت آغوش ات می گیرم
از صدای تکان خوردن گوشواره هایت
بترسم!
- سابیر هاکا
وقتی برمیداری از آنسوی خط برای من خندانک( ) میفرستی کمی هم به فکر دل بیچاره من باش که قند توش آب میشود به یاد خنده هات...
-پاکباز
مرد که باشی
حتما نباید زیر بارون مونده باشی
یا با بدن خیس از خونه رفته باشی بیرون که سرما بخوری
بلکه هر وقت دلت بگیره هم...
سرما میخوری!!!
-پاکباز
دیروز کسی بهم گفت که برام متاسفه!
گفتم چرا؟
گفتش که احساساتت در حد کسیه که نصف خوذت سن داره.
میخوام از همین تریبون اعلام کنم
واسه خودت متاسف باش که عقلت در حد کسیه که نصف خوذت سن داره.
حال ندارم بیش از این توضیح بدم.
اونایی که باید بفهمن میفهمن چی میگم
اونایی هم که نمیفهمن خب مث توان دیگه... مهم نیستن کلا
و من الله توفیق