تقصیر این واژه های سردرگم لعنتی است...
وقتی در قاموسشان
فنجان پر و فنجان لبریز یکی هستند،
لابد تو هم خیال کردی
وقتی گفتم بیا و دلم را لبریز کن،
باید کاری میکردی که وقت رفتنت
مثل حالا،
من مانده باشم و یک دل پر!!!
-پاکباز
سرمای زمستان که آمد
بیا و دستانت را به من بسپار...
شبهای دلگیر،
قلبت را...
و تلخی روزگار که هجوم آورد
بیا و یک استکان چای مهمان من باش
قول میدهم همیشه
وقت وداعمان،
آن دو گرم باشند و این یکی سرد!!!
-پاکباز
-اصغر عظیمی مهر
خستهام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش، دل بُرده
خستهام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مُهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژهی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خستهام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشهی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خستهام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد نوهاش سمت اتاقش نرود
خستهام کاش کسی حال مرا میفهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شدهام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزهای راهی مشهد شده است
-علی صفری
خبر اول همه خبرگزاری های دنیا شدم
پزشکای دنیا رو متحیر کردم
وقتی بعد از مدتها آزمایش و تحقیق روی تو
فهمیدن بیماریت چیه!
ولی آخه چرااااا؟؟؟
حداقل کاش...
کاش نارسایی داشتی
کاش دریچه هات تنگ بود، یا حتی گشاد
اصلا کاش همش دچار حمله میشدی
کاش با باتری کار میکردی
کاش هزار جور درد عجیب داشتی
اما...
اوتیسم نداشتی دلم!
-پاکباز
یه کاری بکن ببخشمت...
یه چیز خوب بگو
یه حرف خوب بزن
یه لبخند معصومانه که دلمو بلرزونه
یه قطره اشک که جلومو بگیره
یه کاری بکن...
آهای گوشت با منه؟
راستش از تو چه پنهون
برات نقشه های بدی دارم...
با توام.... میشنوی؟؟؟
آهای دلم.... کجایی؟ حواست با منه؟
-پاکباز