مرد که باشی
حتما نباید زیر بارون مونده باشی
یا با بدن خیس از خونه رفته باشی بیرون که سرما بخوری
بلکه هر وقت دلت بگیره هم...
سرما میخوری!!!
-پاکباز
دیروز کسی بهم گفت که برام متاسفه!
گفتم چرا؟
گفتش که احساساتت در حد کسیه که نصف خوذت سن داره.
میخوام از همین تریبون اعلام کنم
واسه خودت متاسف باش که عقلت در حد کسیه که نصف خوذت سن داره.
حال ندارم بیش از این توضیح بدم.
اونایی که باید بفهمن میفهمن چی میگم
اونایی هم که نمیفهمن خب مث توان دیگه... مهم نیستن کلا
و من الله توفیق
تقصیر این واژه های سردرگم لعنتی است...
وقتی در قاموسشان
فنجان پر و فنجان لبریز یکی هستند،
لابد تو هم خیال کردی
وقتی گفتم بیا و دلم را لبریز کن،
باید کاری میکردی که وقت رفتنت
مثل حالا،
من مانده باشم و یک دل پر!!!
-پاکباز
سرمای زمستان که آمد
بیا و دستانت را به من بسپار...
شبهای دلگیر،
قلبت را...
و تلخی روزگار که هجوم آورد
بیا و یک استکان چای مهمان من باش
قول میدهم همیشه
وقت وداعمان،
آن دو گرم باشند و این یکی سرد!!!
-پاکباز
-اصغر عظیمی مهر
خستهام مثل جوانی که پس از سربازی
بشنود یک نفر از نامزدش، دل بُرده
خستهام مثل پسربچه که در جای شلوغ
بین دعوای پدر مادر خود گم شده است
خسته مثل زن راضی شده به مُهر طلاق
که پس از بخت بدش سوژهی مردم شده است
خسته مثل پدری که پسر معتادش
غرق در درد خماری شده، فریاد زده
مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس
پسرش پیش زنش بر سر او داد زده
خستهام مثل زنی حامله که ماه نهم
دکترش گفته به درد سرطان مشکوک است
مثل مردی که قسم خورده خیانت نکند
زنش اما به قسم خوردن آن مشکوک است
خسته مثل پدری گوشهی آسایشگاه
که کسی غیر پرستار سراغش نرود
خستهام بیشتر از پیرزنی تنها که
عید باشد نوهاش سمت اتاقش نرود
خستهام کاش کسی حال مرا میفهمید
غیر از این بغض که در راه گلو سد شده است
شدهام مثل مریضی که پس از قطع امید
در پی معجزهای راهی مشهد شده است
-علی صفری
خبر اول همه خبرگزاری های دنیا شدم
پزشکای دنیا رو متحیر کردم
وقتی بعد از مدتها آزمایش و تحقیق روی تو
فهمیدن بیماریت چیه!
ولی آخه چرااااا؟؟؟
حداقل کاش...
کاش نارسایی داشتی
کاش دریچه هات تنگ بود، یا حتی گشاد
اصلا کاش همش دچار حمله میشدی
کاش با باتری کار میکردی
کاش هزار جور درد عجیب داشتی
اما...
اوتیسم نداشتی دلم!
-پاکباز
یه کاری بکن ببخشمت...
یه چیز خوب بگو
یه حرف خوب بزن
یه لبخند معصومانه که دلمو بلرزونه
یه قطره اشک که جلومو بگیره
یه کاری بکن...
آهای گوشت با منه؟
راستش از تو چه پنهون
برات نقشه های بدی دارم...
با توام.... میشنوی؟؟؟
آهای دلم.... کجایی؟ حواست با منه؟
-پاکباز
یه حس خاصی دارم... شیطونه یه چیز میگه، دلم یه چیز! راستش دلم حرفای خیلی خوبی میزنه ولی خدایی حرفای شیطونه خیلی جذاب تره. البته منو که همه میشناسن، معمولا پیرو دلمم ولی خب... شیطونه رو هم همه میشناسن، آدم ناکسیه لامصب، همه رو گول میزنه! البته خب من که آدم قوی هستم و به "این سادگیا" گول نمیخورم ولی ناگفته هم نمونه گول نخوردن از این یکی به "این سادگیا"م نیست!
درهرحال... فعلا که فقط دارم بینشون میز میذارم و صندلی تا بشینن و مذاکره کنن، نتیجه مذاکراتشونم واسه من فصل الخطابه چونکه میدونید من آدم اخلاق مدار و قانون گرایی هستم، حتی قوانین نانوشته.
راستش.... راست راست راستش... من با اینکه کااااملا بی طرفم ولی ته دلم دوس دارم شیطونه مذاکرات رو ببره :-)
-پاکباز
داشتم به تو فک میکردم. میدونی هر وقتی بهت فکر میکنم چی میاد تو ذهنم؟
اندازه ای نیستی که به من لطف کنی!!!
همین!!!
بیچاره پاییز...
دستش نمک ندارد!!
این همه باران به آدم ها میبخشد اما همین آدم ها تهمت ناروای خزان را به او میزنند.
خودمانیم ...
تقصیر خودش است؛
بلد نیست مثل "بهار" خودگیر باشد تا شب عیدی زیرلفظی بگیرد و با هزار ناز و کرشمه سال تحویلی را هدیه دهد!!
سیاست "تابستان "هم ندارد که در ظاهر با آدمها گرم و صمیمی باشد ولی از پشت خنجری سوزناک بزند.
بیچاره .....
بخت و اقبال "زمستان" هم نصیبش نشده که با تمام سردی و بی تفاوتیش این همه خواهان داشته باشد!
او "پاییز" است
رو راست و بخشنده!
ساده دل
فکر میکند اگر تمام داشته هایش را زیر پای آدمها بریزد.روزی.. جایی...لحظه ای...
از خوبیهایش یاد میکنند!!
خبر ندارد آدم ها رو راست بودن و بخشنده بودنش را به پای محبتش نمیگذارند…
عادت آدمها همین است …!!
یکی به این پاییز بگوید آدمها یادشان میرود که تو رسم عاشقی را یادشان داده ای!
دست در دست معشوقه ای دیگر پا بر روی برگهایت میگذارند و میگذرند
تنها یادگاری که برایت میماند... "صدای خش خش برگهای تو بعد از رفتن آنهاست"....!
ناراحت نباش پاییز!!
این مردم سالهاست به هوای بارانی میگویند… خراب!!
از یه مرحله ای به بعد دیگه هیچی جای اون حفره بزرگی که تو روح آدم درست شده رو نمیتونه پر کنه... آدم روزها و ماه ها و سالها دنبالش میگرده و حتی بعضی وقتام پرش میکنه ولی چون جنسش اصل نیست حسابی نچسبه!!! وا میره از هم... باز آدم میمونه و یه حفره خالی بزرگ تو قلب و روحش که دیگه حتی واسه پر کردنشم تلاش نمیکنه! چون میدونه که پر نمیشه
-پاکباز
کاش میشد آدما رو مثل خیلی چیزای دیگه باهم ادغام کرد... انگار یه قانون نا نوشته تو طبیعت هست که هیچکس نمیتونه جای بیشتر از یه نفرو پر کنه!!! یه نفرام که همیشه خیلی خیلی هم که خوب باشن باز خیلی خیلی چیزا رو کم دارن!
کاش میشد یه نفر تو زندگی هر کسی پیدا بشه که با بودنش دیگه نیازی به گشتن دنبال خیلی چیزای دیگه تو وجود بقیه نباشه.
پ ن: خیلیا نفهمیدن، شمام سخت نگیر
وقتی کسی سر و کلش تو زندگیتون پیدا میشه که بی اینکه کاری بکنه و فقط با بودنش و به واسطه اونچه که هست حالتونو خوب میکنه بیاید و یه لطفی در حق خودتون و اون بکنید... گند نزنید لطفا!!! همیشه گند زدن خیلی آسونه اما پاک کردن یه گندکاری گاهی مدتها تلاش و جدیت میخاد که تازه شااااید، شاید بشه اثرشو از روی سنگفرش سفید رنگ یه رابطه پاک کرد. خیلی وقتا موضوع فقط این نیست که طرف مقابل رو با گندکاریهاتون رنجیده خاطر کنید یا حتی دلشو شکسته باشید بلکه گاهی نتیجه این اهمال به لجن کشیدن باورهای اون شخص در مورد خودتون و دنیاییه که اون شخص با شما متصور میشده. البته میدونم فهم و هضم این حرفها برای خیلیا سخته چون تعداد خیلی کمی از آدمها شهامت پذیرش واقعیت رو دارن مخصوصا اگه اونو تو فنجون بریزیم و بی شکر بهشون تعارف کنیم!!!
-پاکباز
گاهی بی هیچ بهانه ای کسی را دوست داری،
اما گاهی با هزار دلیل هم نمی توانی
یکی را دوست داشته باشی!
- آنا گاوالدا
اینکه گفتن هر کسی نیمه گمشده ای داره کاملا درست، ولی نگفتن الزاما نیمه گمشده اون شخص حتما با خودش هم عصره!!!
از کجا معلوم؟ شاید من نیمه گمشده همون دختری باشم که سعدی اونهمه عاشقش بود و اون حتی بهش نگاه هم نمیکرد!
یا دختری که برای رفتن به مدرسه کفشهای پرندشو بپوشه و تو سالهای پنج رقمی زندگی کنه!
یا اصلا شاید خارج از راه شیری تو یه سیاره دیگه داره در آرزوی داشتن من هر شب به آسمون نگاه میکنه و شعرهای فضایی میگه!
آره... مطمینا همینجوریه!!! مگه میشه کسی نیمه گمشده نداشته باشه اصلا؟؟؟
-پاکباز