خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

نجمه زارع

دیشب بعد از مدتها، یاد بهمن ماه سال 80 یا شایدم 81 برام زنده شد. سالی که با یکی از اقوام رفته بودیم طرفای جنوب و تو دانشگاه اهواز جلسه شعر خوانی عاشورایی برگزار بود و خانم زارع هم حضور داشتن. اونموقع هنوز خوب نمیشناختمشون ولی تو همون یه جلسه تمام فکر من رو تسخیر کردن. واقعا چقدر حیف شد که ایشون رفتند و جاشون رو بگوری برره ها گرفتن!!! در هر حال باور بکنید یا نه این دورترین یادها رو کسی داره از لابلای صفحات غبار گرفته خاطرات من بیرون میکشه که هنوز حتی کامل از راه نرسیده! اونقدر تازه وارده که باریکه هوای خنکی که با ورودش به اتاقم از لای در تو اتاق لولید رو دارم روی پوستم حس میکنم...!!!



خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد
نخواست او به منِ خسته ـ بی‌گمان ـ برسد

شکنجه بیشتر از این؟ که پیش چشمِ خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد

چه می‌کنی؟ اگر او را که خواستی یک عمر
به‌راحتی کسی از راه ناگهان برسد...

رها کنی برود از دلت جدا باشد
به آن‌که دوست‌تَرَش داشته به آن برسد

رها کنی بروند و دو تا پرنده شوند
خبر به دورترین نقطه‌ی جهان برسد

گلایه‌ای نکنی بغض خویش را بخوری
که هق! هق!... تو مبادا به گوششان برسد

خدا کند که... نه! نفرین نمی‌کنم... نکند
به او ـ که عاشق او بوده‌ام ـ زیان برسد

خدا کند فقط این عشق از سرم برود
خدا کند که فقط زود آن زمان برسد



-نجمه زارع

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد