خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

خمیر بازی

دل نوشته های پاکباز ( Pakbaz.tk )

اعدامی

توی چارچوب در داوود را دیدم که داشت یک جوری موزیانه میخندید و بابت اینکه من را از جا پرانده بود به خودش میبالید. همیشه از نظر من شوخی هایش بی مزه و بچه گانه بود ولی هیچوقت به رویش نمی آوردم. یک جورایی زورکی هم که شده بود سعی میکردم بهش بفهمانم که از شوخی هایش خوشم می آید ولی واقعا هیچوقت توی دلم از هیچکدامشان حتی کمی هم لذت نمیبردم. همیشه پیش خودم کارهایش را میگذاشتم پای سن و سال کمی که داشت. وقتی به زندان آمده بود تازه هجده سالش تمام شده بود وانگار بعد از آن دیگر بزرگ نشده بود. با اینکه الان بیست و دو سالش بود ولی رفتارش بیشتر شبیه نوجوانهای سرخوش هفده هجده ساله بود... البته این موضوع از نظر من چندان عجیب نبود آخر توقع بیجایی است اگر انتظار داشته باشیم کسی توی زندان بزرگ شود! آدمها وقتی از در زندان وارد میشوند همه چیزشان را پشت این دیوارها جا میگذارند و از  همه گرانبها تر امکان رشد و نمو روحی و فکریشان.

آدمهای اینجا همه چیزشان را پشت این دیوارها میگذارند و عوض همه شان با خود یک دنیا امیدواری می آورند. تنها ره توشه ای که اکثر زندانی ها با خودشان دارند همین امید یا بهتر بگویم دلخوشی هایی است که با داشتنشان میتوانند این شبهای خالی از همه چیز و پر از دود و دشنام و کثافت زندان را تاب بیاورند.



-بخشی از رمان ناتمام "اعدامی" ، پاکباز، 1393

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد