مریم داشت تو چشمای شوهرش نگاه میکرد وقتی داشت به اون دختره میگفت من تو رو از همه دنیا بیشتر دوست دارم و یک تار موی تو رو به صدتای مریم نمیدم....
هنوز یه سال از ازدواجشون نگذشته بود
همه فامیل به خوشبختی مریم و شوهرش حسودیشون میشد و تا تقی به توقی میخورد هر کدوم به سهم خودشون میخواستن از آب گل آلود ماهی بگیرن و میونه اونا رو به هم بزنن ولی هم مریم اینا رو میدونست و هم شوهرش و همیشه همه ی ماجراها ختم به خیر میشد.
بگذریم....
شوهرش هنوز داشت قربون صدفه ی اون دختره میرفت و مریم هنوز داشت تو چشماش نگاه میکرد .
نمیتونست باور کنه....
با اینکه میدونست این اولین باره که شوهرش داره این کارو میکنه ولی...... حرفه ای بود !
اصلا انگار مریم که اونجا بود و نگاش میکرد واسه گفتن اون حرفا بیشتر جرات پیدا میکرد و راحتتر هر چی که میخواست میگفت و از این بابت حسابی خوشحال بود
البته مریم هم حسابی خوشحال بود و همش منتظر بود که آقای کارگردان کات بده تا بتونه بره پیش شوهرش و بابت بازی قشنگش بهش تبریک بگه